وقتی برگشت دیگر اسمش بابا نبودشهید صدایش میکردند
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۸۳۷۷۱۵
خبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی: جنگ چیست و جبهه کجاست؟ برای ما دهه شصتیها جنگ همان بمبارانهای دم به دم و آژیرهای قرمز و نشستنهای چمباتهای توی زیرزمینهای تاریک است، جنگ تشییع تند به تند پیکر شهداست با این قید که اصلا و ابدا نمیدانستیم شهید کیست یا این حجلههای پرچراغ چرا به راه افتاده و غمی دنبالهدار محله را گرفته است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
برای ما دهه شصتیها جنگ یا نه بهتر بگویم، فریادهای یاحسین و شکستنهای پنجره قدی جلوی پاهایمان سناریوی هر روزه بود؛ تن رعشههای مادر و مادربزرگ که هیچ، به دلمان آشوب میانداخت، بالای سرشان با چشمانی از حدقه بیرون زده میایستادیم و تپش قلبمان تا خدا میرفت و سینهِ قدر یک مشتمان تا وسط هال میرفت و برمیگشت.
برای ما دهه شصتیها انتظار برای آمدن پدر یا مثلا برادر بزرگتر سوای همه انتظارها بود، انگار نقش صورت پدر و پدرانههایش را با قد کوتاه و گردن به آسمان کشیدهمان در قاب کوچک چشمهای ریز و دکمهای به زور جا میدادیم و ندانسته «نرو، بمان» غلیظی به گونه میکاشتیم.
نه اینکه میدانستیم مقصد پدرانههای بابا کجاست، نه! فقط خیالی آغشته به التهاب در سَرمان میپیچید و غمی به اندازه عالم روی دلمان آوار میشد.
جنگ برای ما دهه شصتیها، حکایت صدای رادیوی آقاجون بود و مارش آغاز عملیات، بلاشک نمیدانستیم عملیات چیست ولی سگرمههای در هم رفتهِ آقاجون بلوا به جانمان میانداخت و حالی به حالی میشدیم، گوشهای گز میکردیم و چشم میچرخاندیم بلکه پازل این غصه بیانتها را چسب هم بگذاریم و بفهمیم قصه از چه قرار است.
جبهه هم سفری بود که از قوم و خویش و خانواده حتما مسافر داشت، از آن مسافرهایی که به وقت رفتن از قرآن رد میشدند و به وقت آمدن سلام و صلوات محله را برمیداشت و قند در دل مادران آب میشد.
جبهه جایی دور بود، آنقدری دور که آقاجون صبح تا شب به همان پنجره نیمبند و وصله شده خیره میماند تا شاید زنگ صدای پای بابا گوشش را نوازش دهد و بعد به اندازه قامتش از روی نیمکت چوبی زهوار دررفته بلند شود و شانههایش عرض دَر را بگیرد و بابا در آغوشش گم شود.
البته نمیدانم چرا هنوز یک دل سیر بغل و روبوسی تمام نشده بود سَرش را رو به سمت آسمان میگرفت و زیر لب چیزهایی میگفت و دوباره بابا را بین شانههایش زندانی میکرد.
جبهه برای ما دهه شصتیها، یک مفهوم داشت، بابا نیست؛ و جواب بابا کجاست؟ میشد، «بابا رفته از کشور دفاع کنه، رفته که دشمن با ما کاری نداشته باشه. بابا رفته جلوی دشمنو بگیره».
دشمن، آشنا بود. کلمهای که آمد و رفت بابا و دستهای پرمهرش به او گره خورده بود، حتی آشناتر، دعاهای شبانه مادر پای سجاده و قاب عکس جمع و جور بابا کنار مهر لب شکستهاش هم، وصله به اسم دشمن بود.
تلویزیونهای ته تهش ۱۴ اینچ رنگی که فوق فوقش کنترل داشت، اسم دشمن را پشت هم تکرار میکرد و ما دهه شصتیها دل خوشی از دشمن و تکرار نامش نداشتیم. نه که فکر کنید میدانستیم دقیقا کیست و چه شمایلی دارد نه! فقط چون وقتی بابا از پیش دشمن میآمد، ردی از خون روی بازو داشت و تنش زخم برداشته بود، هیچ از ریخت بدترکیبش خوشمان نمیآمد.
وقتی بابا زخمی به خانه میآمد با تمام وجود آرزو میکردیم دست دشمن بشکند، فقط چندوقتی پیشمان بود و دوباره راهی جبهه میشد، وقتی که بود خانه مشترکمان پر میشد از عطر خوب بودن بابا، قبول دارید باباهای دهه شصتیها بوی خاصی داشتند که دل کوچک ما را تنگتر میکرد!.
اصلا یک جوری بود که اگر بابا نبود و لابد پیش دشمن بود، قاصدکواجب میشدیم تا شاید پیغام ببرد و راه دوری که همه شهر از دوریاش گِله داشتند زودی کوتاه شود و بابا و عطر قشنگش بیاید و دل ما بچههای دهه شصت وا شود.
این را هم بگویم، زخمهای بابا که درد میگرفت، انگار مسری باشد دردش به جان ما هم مینشست و همه صورت قدر کف دستمان مچاله میشد و دلمان ریش، حتما عزم میکردیم رد پانسمان و باندی که مادر هر روز از نو میبست را بگیریم و زخم بابا را ببینیم و بعد کلی بد و بیراه به دشمن بفرستیم که بابا را زخم و زیلی کرده.
روی موزاییکهای حیاط که میافتادیم و خراشی روی زانوی به گمانم پای راستمان مهمان میشد، آقاجون و مادربزرگ از یک طرف و مادر از طرف دیگر دوان دوان به سراغمان میآمدند و یک عالم بغل برای ما باز میشد و یک عالم دلداری.
ولی نمیدانم آقای دشمن هر دفعه یک زخم روی تن بابای ما میکاشت، چه کسی؟ دلداریش میداد، چه کسی؟ تند تند زخمش را فوت میکرد که مبادا سوزشش بیتابش کند. آخر این وظیفه بزرگ مادر بود حتی اگر شده شب تا وقتی خوابمان ببرد زخمهایمان را فوت میکرد و قصه میگفت، از همان قصههای «بابا اومده، چیچی آورده؟».
قدری که گذشت برای بیشتر دهه شصتیها قصه «بابا اومده ...» قدغن شد، نام و یادش خلاصه شد در نیامدن و ماندن پیش نیزارهای اروند. مادر هم یک بند از اروند خروشان میگفت و ما اروند را شبیه بابا میدیدیم در خیالمان.
۱۰، ۱۲ سالی این طرفتر که بابا آمد، اسمش بابا نبود، شهید صدایش میکردند و ما دهه شصتیها خیلی بعدترها فهمیدیم شهید شدن یعنی چه؛ به وقت ۲۷، ۲۸ سالگی که بار دیگر جنگ چیست و جبهه کجاست؟ زمزمه مردم شد.
درست وقتی که دهه شصتیها قامت رزم بستند و بچههای دهه نودیشان را چشم انتظار گذاشتند و به راه دور که همه از دوریش گلایه داشتند، رفتند.
نه فکر کنید دهه شصتیها هم سر از اروند و جزیره مجنون درآوردند نه! دهه شصتیها به راه بابا ولی در حلب و در دفاع از حریم حرم عمه سادات از زیر قرآن رد شدند و بچههای دهه نودیشان بیقرار بابایی شدند که باز پیش دشمن بود.
جنگ این بار شد، تصاویر گنگی که رسانههای آنلاین و تلویزیونهای ۵۰ اینچ از جنایتهای تکفیریهای داعش پخش میکرد، جنگ دوش آتش دشمن بود در حلب، حنابندان بدون حنای دهه شصتیها بود شب عملیات.
جبهه هم این بار شد، اخباری که چپ و راست میآمد که جوان دهه شصتی خانواده، سوریه را در آغوش کشیده و چه رشادتی به جا گذاشته؛ انگار جبهههای آن روزها حسابی به تن دهه شصتیها قواره و غوغای روزهای دهه نود با مدافعان حرم به پا شده.
جنگ و جبهه حتما به غیر از منتظران دهه شصتی و قاصدک واجب آن سالها مشتریان پروپاقرص دیگری هم داشت که معنا و مفهومش را فارغ از تعلقات دنیایی به تصویر میکشیدند. مشتریان که برای پیوستن به جبهه، همان راه دور، قید خانه و خانواده و جانش را میزنند، حتی قید بچههای دهه شصت که پشت سر هم لحظههای ملتهب داشتند و چشمان خیره به دَر.
مشتریانی که جبهه را واجب میدانستند و دلشان شور یک وجب خاک ایران را میزد، انگار روزهای سخت ایران به نامشان خورده و تنها دغدغه روزگارشان ایران بود.
جنگ و جبهه خریدار زیاد داشت، خریدارانی که نه به شوق جنگافروزی، برای آبیاری خاک این مرز و بوم با اشک و خون، برای به شکوه نشستن این خاک با داغ لاله و سرفراز شدن با عشق به وطن خریدار جنگ بودند. خریدارانی به اندازه همه مردم ایران در کنار دهه شصتیها.
پایان پیام/89033/
منبع: فارس
کلیدواژه: جنگ و جبهه دفاع مقدس شهید و شهادت مدافع حرم بچه های دهه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۸۳۷۷۱۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مخالفت حاجقاسم سلیمانی با شهید شدن بابا پنجعلی
احسان محمدحسنی، مدیر سازمان هنری رسانهای اوج در کتاب «سلیمانی عزیز ۲»، صفحه ۱۹۴ به خاطره جالبی از نگاه سردار سلیمانی فرمانده وقت نیروی قدس سپاه به سریال پایتخت ۵ و سکانسهای مربوط به داعش اشاره دارد. همچنین سیروس مقدم کارگردان این سریال خاطراتی از ساخت این قسمتها دارد. این روزها که پخش این سریال پرمخاطب در شبکهای فیلم به قسمتهای حساس حضور خانواده نقی معمولی و همراهانش در سوریه و درگیری با داعش رسیده، بد نیست این خاطرات شیرین را مرور کنیم.
سردار سلیمانی هماهنگ کرد تا عوامل فیلم با اسیران داعشی صحبت کنندبه گزارش همشهری، در کتاب «سلیمانی عزیز ۲» به نقل از مدیر سازمان هنری رسانهای اوج میخوانیم: وقتی قرار شد پایتخت ۵ ساخته شود، تیم را بردیم دیدار حاج قاسم. حاجی خیلی کمک کرد تا بچهها با فضای سوریه و مدافعین حرم آشنا بشوند؛ حتی هماهنگ کرد با یکی دوتا اسیر داعشی صحبت کنند. فیلمنامه که نهایی شد، یک روز صبحانه مهمان حاج قاسم شدیم. همین که فهمید آخر سریال قرار است بابا پنجعلی شهید شود و در کربلا یا مشهد خاکش کنند، گفت: «فیلمنامه رو عوض کنید، همه این خونواده باید صحیح و سالم برگردن ایران.» کارگردان و نویسنده با تعجب نگاهی کردند و گفتند: «نمیشه! ما میخوایم قصه اینطور تموم بشه.» حاجی وقتی دید قبول نمیکنند، غیرتمند گفت: «مگر ما مرده باشیم که یکی از این خونواده به دست داعش شهید بشه!»
نظر سردار در خصوص ساخت «پایتخت ۵» مثبت بودسیروس مقدم کارگردان خلاق و خوشفکر این سریال در خصوص این سری از مجموعه پایتخت در یک گفت و گویی مطبوعاتی میگوید: پرمخاطبترین فصل سریال پایتخت (فصل پنجم) را تولید کردیم که حملات زیادی هم به آن شد. این سریال با توصیه حاج قاسم سلیمانی ساخته شد. نظر سردار در خصوص ساخت «پایتخت ۵» مثبت بود و فقط یک نگرانی داشتند که انتهای قصه چه میشود که ما گفتیم خانواده نقی با رشادت و جانفشانی خودشان را از مهلکه جنگ نجات میدهند و در نهایت یک بالگرد سوری این خانواده را از مخصمه نجات میدهد. سازمان اوج همفکر و ناظر بر کار بود و قسمت به قسمت فیلمنامه، هم به اوج و هم تلویزیون داده میشد و کاملا هماهنگ بودیم... یک صبح زود خدمتشان (سردار سلیمانی) رسیدیم، زیرا میخواستند سرشان خلوتتر باشد و مفصل صحبت کنند. من از فحوای کلامشان متوجه شدم پایتختهای دیگر را هم دیدهاند. ایشان نظراتی داشتند که بحق هم درست بود. ضمن اینکه به ما مشاورانی برای کار معرفی کردند و فقط نگران فینال قصه بودند که قهرمانان نجات پیدا کنند.
جلسات مفصلی با فرماندهان داشتیممقدم در ادامه میافزاید: بارها من و محسن تنابنده جلسات مفصلی با ردههای بالای عملیات سوریه داشتیم و پای خاطرات آنها نشستیم و نوشتیم، حتی خودم یک بار پیش سردار سلیمانی رفتم و راجع به پایتخت و داعش صحبت کردیم ...
حضرتآقا همه را خوشحال کردنداین کارگردان در ادامه میافزاید: حضرت آقا در صحبتهایشان تاکید کردند به رئیس وقت سازمان صدا و سیما سفارش کردهاند نمونه سریالهایی مثل پایتخت ساخته شود که روایتگر یک خانواده متدین، ایرانی و بافرهنگ است و گفته بودند، چرا از این سریالها کم ساخته میشود؟ من حرف آقا را به عوامل رساندم و خیلی خوشحال شدیم که ایشان حتی حرفهای نهفته در سریال را کشف کردهاند و تاکید داشتند در پایتخت ۲ خیلی خوب به حقالناس پرداختهایم. شنیدن این حرفها خیلی حالمان را خوب کرد.
سیروس مقدم، کارگردان شناخته شده تلویزیون است. او بعد از ساخت مجموعههای پرمخاطب تلویزیونی همچون پایتخت، روزهای زندگی، نرگس، تا ثریا، چک برگشتی، بچههای نسبتا بد، مدینه، میکائیل، علیالبدل و... نشان داده که رگ خواب مخاطب را بخوبی میشناسد و میداند از چه زاویهای به دغدغههای مردم نگاه و آن را از قاب دوربینش به بهترین شکل ثبت کند.
ناگفته نماند سریال پایتخت ۵ هر شب ساعت ۲۱ از شبکه آی فیلم پخش میشود.